عليرضا محمدي عليرضا محمدي ، تا این لحظه: 17 سال و 4 ماه و 21 روز سن داره

علیرضا عشق زندگیم

محرم 91

سلام بر حسين و شهيدان كربلا  امروز تو آمادگي عليرضا جون قراره مراسم عزاداري برگزار بشه همچنين احسان حضرت ابوالفضل هم به بچه ها ميدن اوليا هم هر كدوم به نحوي تو مراسم شريك هستند  ديروز بابا براي عليرضا لباش مشكي امام حسين و خريده و صبح پسرم شال و پيرهن مخصوص محرم و تنش كرد و رفت به آمادگي  پسرم انشااله هميشه از ياران واقعي امام حسين باشي   ...
1 آذر 1391

دعوت به تولد سلنا جون

چهارشنبه پسرم و من به تولد سلنا دعوت بودیم  علیرضا جونم تا حالا سلنا رو ندیده بود سلنا دختر ناز و کوچولوی پریسا یکی از دوستان دوران دانشجویی منه  اولش علیرضا نمی خواست به تولد بره ولی بعد اینکه رفتیم اونجا یک دوست پسر بنام علیسان پیدا کرد و باهاش دوست شدندو تو اتاق سلنا هم توپ بازی میکردند پسرم زیاد دوست نداره به مراسم زنونه بیاد فداش شم از الان مرد شده    این هم یه عکس از تولد ...
24 آبان 1391

پسرم تحویل چک ؟؟؟؟ از حالا ؟؟ مبارکه

آفرين پسرم مامان و بابا به تو خيلي افتخار مي كنند تو مایه غرور مامان و بابا هستی  انشاءاله هميشه موفق و مؤيد باشي دوم آبان روز سه شنبه خانم  شائق به خاطر رفتار عالي تو يك چك 10 امتيازي داد . هركار خوب يك امتياز داره    ممنونيم هم از تو هم از خانم معلم مهربونت     ...
4 آبان 1391

اسپايدر من عليرضا

اين گل پسره من خيلي اسپايدرمن و دوست داره تا حالا هم 4 دست لباسش و خريديم يعني از 2 سالگي هر سال يه سايز بزرگترش و ميخريم اكثرا هم اين لباس و  تنش ميكنه هر وقت ميريم سي دي بخريم ميره سراغ مرد عنكبوتي ، هر وقت ميريم اباب بازي بخريم ميره باز مردعنكبوتي رو انتخاب ميكه البته بعضي وقتها هم بتمن يا بن تن يا لاك پشتهاي نينجا رو انتخاب ميكنه ولي اكثرا ترجيحش اسپايدرمن هستش ،البته ما ازش قول ميگيريم كه علي رفتيم سي دي يا اسباب بازي بخريم ولي از اون شخصيتهاي خطرناك برندار ولي بچه هست ديگه ميره اونجا ميبينه تحريك ميشه . با دستش اداش و درمياره كه مثلا نخ ميندازه تازه كتاب و رنگ آميزي هامون هم همشون از ايناست يا بتمن يا اسپايدرمن ...
19 مهر 1391

علیرضای من روز جهاني كودك مباركت باد

پسر گلم روز جهانی کودک مبارک پسرم دیروز مامانی برای روز کودک برات سی دی خرید و عصر بابا هم زود امد خونه تا بریم برات کادو بخریم که تو باز سی دی خواستی و ما دو تا سی دی خریدیم.      به امید داشتن روزهای خوب و دوران کودکیه خوب برایت . آرزو دارم در اینده و بزرگ سالیت هر زمان به خاطرات دوران کودکیت برگردی همیشه خاطراتت خوش باشند . دوستت داریم "بابا و مامان"   ...
17 مهر 1391

روز اول مهر 91 - اولین روز ورود به پیش دبستانی

  امروز اول مهرماهه و از طرف مسئولین مهد گفته بودند که ساعت ١٠:٣٠ آمادگی باشیم و قرار بود علیرضا جونم با باباش برن آمادگی آخه مراسم جشن شون چهارشنبه ٢٩ شهریور برگزار شد ولی باز هم دلم نیومد پیش پسرم نباشم  ساعت ٩ مرخصی گرفتم اومدم پیش گل پسرم واسش یه دسته گل گرفتیم که بده به خانم شایق مربیشون البته ساعت ١٢ هم کلاس تموم شد و من با راننده سرویس صحبت کردم و قرار شد من با ماشین خودم جلوتر برم و خونه مامانی رو نشون راننده سرویس بدم و کلی هم سفارش قند عسلم وبه راننده کردم آخه قراره که پسره قند عسلم از مهد دربیاد و بره خونه مامانی تا مامان از شرکت دربیاد و بره قند عسلش و از خونه مامانی برد...
1 مهر 1391

روز آشنائي با آمادگی معراج انديشه علیرضای گلم

امروز یعنی ٢٩ شهریور ٩١ صبح ساعت ٩ علیرضا جون بهمراه مامام و باباش میره به آمادگی . علیرضا جون از امادگی شون خوشش اومد اونجا برای بچه ها نمایش طنز و سرود ومسابقه گذاشتند که کلی بچه ها رو خندوندند و تعییین کلاس هم انجام شد که علیرضا تو کلاس خانم شایق افتاد خیلی خانم مربی مهربونیه انشا اله که تا آخرش خوب باشه  . ساعت ١٢ هم برنامه تموم شد و مامان و علیرضا اومدند خونه مامانی                          پسرم  اولين قدم  براي تحصيل علم ودانش  برداشتي به اميد اينكه انشااله اين قدم تو رو به...
29 شهريور 1391

علی آقا مسافرت انزلی با محمد خوش گذشت؟

٢٣ شهریور صبح ٥شنبه ساعت ٥/٥ به همراه خاله فاطی رفتیم انزلی . البته عمه سهیلاوفریبا و محمد پسرعمه یه روز قبلش رفته بودند انزلی که ما ازشون خواستیم برای ما هم هتل و رزرو کنن . آخه به خاطر اینکه خونه تازمون و آخر شهریور قرار تحویل بدند نمیتونیم مسافرت طولانی بریم واسه همین تصمیم گرفتیم یه دو سه روز بریم شمال  ساعت ٣ اینا رسیدیم هتل علیرضای گلم از دیدن محمد خیلی خوشحال شد .     ممد بابائی به محض رسیدن مایوش و برداشت و با علی گلم رفتن دریا .  فرداش جمعه هم در حال گشت و گذار مسیر آستارا ( گردنه حیران) مسیر تبریز و در پیش گرفتیم بلال های حیران هم که حرف نداره پسرم ع...
25 شهريور 1391

نقاشي واسه مامان و بابا

پسر با ذوق و شوق من نقاشي گل و واسه مامان كشيده نقاشي دوچرخه و اسپايدر من و هم واسه بابا بعد نقاشي هم ميگه حرف دلش و رو كاغذ مياريم واسه مامان نوشته مامان گلم دوستت دارم واسه بابا هم همين طور نوشته بابا جونم دوستت دارم اينا رو با كمك عمه فريبا كشيده بعد هم از عمه خواسته چند جمله بنويسه : " قلب عليرضا براي مامانش ميزنه عليرضا براي مامانش يه دونه قلب و گل كشيده " " بابا جون من  بابا جون شيرينه من  ممد تو رو خيلي دوست دارم و  چند جمله هم راجع به فوتبال و .. نوشته " ...
22 شهريور 1391