عليرضا محمدي عليرضا محمدي ، تا این لحظه: 17 سال و 4 ماه و 21 روز سن داره

علیرضا عشق زندگیم

علیرضام در حمام

عليرضا جونم از اول حمام و خيلي دوست داره ماشا اله به پسر گلم ایین عکسهارو بعد از حموم ازش گرفتم حسابی کیف میکرد ولی من از ترس اینکه سرما نخوره پسرم  زود چند تا عکس گرفتم تا بعد لباسهاش و بپوشونم     ...
2 مرداد 1387

اولین احساس تبریک روز مادر از پسرم

چه شیرینه ، و اقعا وصف ناپذیر وقتی اولین بار بهت میگن " مامان روزت مبارک " حتی اگه به زبون بی زبونی باشه وقتی من از شرکت اومدم دیدم در یواشکی باز شد و علیرضام با دستهای کوچولوش گل و گرفته به طرفه من  ، البته همه طراحی با مامان بود ، ولی خیلی خوشحال شدم مامانم من و علیرضا هم برات این روز و تبریک میگیم این روز و تبریکها سزوار توست چون غیر از من زحمت علیرضا رو هم میکشی در نبود من جای خالیه من و پر میکنی همیشه کنار ما باش و خندان     ...
14 تير 1387

عید نوروز سال 87

گل پسرم عید نوروز ٨٧ مبارکت باد تحویل سال ٩ و١٨دقیقه و ١٩ ثانیه  امسال نوروز علیرضا کوچولو بهمراه بابا و مامان و خاله فاطی جون رفتیم شمال لاهیجان ،رامسر ف چمخاله  . جاتون خالی خیلی خوش گذشت تو رامسر رفتیم هتل قدیم رامسر و دیدین کردیم تو حیاط هتل قدیم هم از علی جون این عکس و انداختيم واي فداي قند عسلم بشم  چقدر خوشگل میخنده    .     ...
6 فروردين 1387

عید نوروز سال 86

اولین عید علیرضا جان در زندگی پسر گلم صدسال به این سالها تحویل ساعت ٣و ٣٧دقیقه و ٢٧ ثانیه عید ٨٦ اولین سالیه که پسر عزیزتر از جانم تو جمع ما هستی و با هم  سال و تحویل می کنیم زمان تحویل سال درست نصف شب ساعت ٣ و ٣٧ دقیقه و ٢٧ ثانیه است  ما ساعت و کوک کردیم که برای نحویل سال بیدار شیم که علیرضا جونم نیم ساعت قبل از تحویل سال بیدار میشی و ما رو هم بیدار می کنی . آخه قند عسلم گرسنه اش شده و شیر میخواد ولی ما که چراغها رو روشن کردیم علیرضا جونم هم خوابش می پره و به همراه  مامان و بابا منتظر که سال ٨٦ تحویل بشه  .    ما عید اون سال و مسافرت نرفتیم&...
6 فروردين 1387

عليرضا جون در 10 روز اول زندگي

  به پسر گل و باهوشم هر چقدر پستونك ميداديم نمي خورد فقط يه چند دقيقه اون هم اولش پستونك و شيرين كرديم چند دقيقه دهنش نگه داشت بعد با زبونش زد بيرون ديگه نخورد البته من زياد تمايل نداشتم پستونك بخوره ولي مامان ميگفت بخوره آرام ميشه  كه وقتي ديديم تمايل به خوردن پستونك نداره اصرار نكرديم باباي عليرضا هم خوشحال بود كه پسرم باهوش چيزهاي الكي نمي خوره   اين هم عكس تقريبا 7 يا 8 روزگي پسر نازم اين هم عكس تقريبا 6 روزگي پسرم فكر كنم داره خواب ميبينه كه داره تو خواب اين طوري ناز ميخنده ماشااله ...
5 فروردين 1386

علیرضا محمدی طائف بدنیا آمد ...

چه حس خوبیه مامان وبابا شدن اولين احساس واقعي پدر و مادر شدن چه حس خوبيه پسرم ١٨ آذرماه ٨٥ صبح ٧:٥٠ روز شنبه بدنیا اومدی     هیچ یادم نمیره این روز ، شبش که اصلا هیچ کدوممون نتونستیم بخوابیم مامان و فاطی هم خونه ما بودند البته شبش ما برای تولد محمد (پسرعمه ات ) خونه اونا بودیم ولی اونجا هم نتونستیم بشینیم زود اومدیم ( به خصوص بابائی بیشتر از من استرس داشت ) صبحش هم دکتر گفته بود ٦ اونجا باشیم ولی ما خواستیم نماز بخونیم بعد در بیائیم که کمی دیر کردیم وقتی وارد بیمارستان شدیم دیدیم همه میپرسند مریض دکتر سمرقندی شما هستین زود باشین دکتر عصبانی شده که دیر کردین ... خیلی با سرعت من و آماده کردن و رفتیم ا...
2 فروردين 1386